درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید.امیدوارم همیشه شاد باشید
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان قلب یار مهربون من و آدرس moradi3148.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 9
بازدید دیروز : 7
بازدید هفته : 18
بازدید ماه : 16
بازدید کل : 33752
تعداد مطالب : 44
تعداد نظرات : 37
تعداد آنلاین : 1



Alternative content



قلب یار مهربون من
به امید روزی که عاشقان به عشقشون برسن
دو شنبه 29 اسفند 1390برچسب:, :: 12:11 ::  نويسنده : محمد مرادی       

 

من منتظرت شدم ولي در نزدي

بر زخم دلم گل معطر نزدي

گفتي كه اگر شود مي آيم اما

مرد اين دل و آخرش به او سر نزدي

 

در جوانی غصه خوردم هیچ کس یادم نکرد / در قفس ماندم ولی صیاد آزادم نکرد / آتش عشقت چنان از زندگی سیرم بکرد / آرزوی مرگ کردم مرگ هم یادم نکرد

 

سفری غریب داشتم توی چشمای قشنگت،سفری که بر نگشتم غرق شدم توی نگاهت، دل ساده ی ساده کوله بار سفرم بود،چشم تو مثل یه سایه همجا همسفرم بود،من همون لحظه اول آخر راهو میدیدم،تپش عشق و تو رگهام عاشقانه می چشیدم

 

تو رو خواستن اشتباه بود - تو رو دیدن یه گناه بود - دلم از گناه نترسید - که وجودت چون پناه بود

تو بودی باور من-تو یار و یاور من- تو بودی عشق اول-رفیق آخر من- تو بودی شور هستی-رفیق خوب مستی-تو بودی کعبه ی عشق-مثل خدا پرستی

هميشه واسه گلي خاک گلدون باش که اگه به آسمون هم رسيد يادش باشه ريشش کجاست

وفاي شمع را نازم كه بعد از سوختن ...به صد خاكستري در دامن پروانه ميريزد...نه چون انسان كه بعد از رفتن همدم... گل عشقش درون دامن بيگانه ميريزد

صدا كن مرا كه صدايت زيباترين نواي عالم است صدا كن مرا كه صدايت قلب شكسته ام را تسكين ميدهد صدا كن مرا تا بدانم كه هنوز از ياد نبرده اي مرا نشسته ام تا شايد صدايم كني صدايم كني ومحبت بي دريقت را نثارم كني

اگر کلمه دوستت دارم قيام عليه بندهاي ميان من و توست اگر کلمه دوستت دارم راضي کننده و تسکين دهنده قلب هاست اگر کلمه دوستت دارم پايان همه جدايي هاست اگر کلمه دوستت دارم نشانگر عشق راستين من به توست اگر کلمه دوستت دارم کليد زندان من و توست پس با تمام وجود فرياد ميزنم دوستت دارم

شبي به دست من از شوق سيب دادي تو

نگو كه چشم و دلم را فريب دادي تو

تو آشناي دل خسته ام نبودي  حيف

و درد را به دل اين غريب دادي تو

 

تقديم به تو که : يادت در ذهنم و عشقت در قلبم و عطر مهربانيت در تمام وجودم است عزيزم محبت را در پاکي نگاهت و صداقت را در وجود مهربانت معني کردم وبدان که زيباترين لحظه هايم در کنار تو بودن است




دو شنبه 29 اسفند 1390برچسب:, :: 12:7 ::  نويسنده : محمد مرادی       

فریاد نزن ای عاشق

من صدایت را درون قلب خود می شنوم

درد را در چهره ی عاشق تو با ذهن خود می نگرم

فریاد نزن ای عاشق، فریاد نزن

بی سبب نیست چنین فریادم

بی گناه در دام عشق افتادم

چه درست و چه غلط

زندگی هم خودم و هم تو رو بر باد دادم


اگر احساسمو می فهمیدی

قلبتو دوباره می بخشیدی

لحظه ی پایان این دیدار رو

روز آغازی دگر می دیدی

اگه بیهوده نمی ترسیدم

عشقو اون جوری که هست می دیدم

شاید این لحظه ی غمگین وداع

قلبمو دوباره می بخشیدم

کاش از این عشق نمی ترسیدم


ما سزاواریم اگر گریانیم

این چنین خسته و سرگردانیم

ما که دانسته به دام عشق افتادیم

چرا از عاشقی رو گردانیم

وقتی پیمان دلو میبستیم


گفته بودیم فقط عاشق هستیم

ولی با عشق نگفتیم هرگز

از دو ایل نا برابر هستیم

از دو ایل نا برابر هستیم

نه گناه کاریم نه بی تقصیریم

منو تو بازیچه ی تقدیریم


هر دو در بیراهه ی بی رحم عشق

با دلو احساس خود درگیریم

بیشتر از همیشه دوست دارم

گر چه از عاشقی وعاشق شدن بی زارم

زیر آوار فرو ریخته ی عشق


از دلم چیزی نمانده که به تو بسپارم

تو که همدردی مرا یاری بده

به منه عاشق امیدواری بده

اگر عشق با ما سر یاری نداشت

تو به من قول وفا داری بده

تو به من قول وفا داری بده



دو شنبه 29 اسفند 1390برچسب:, :: 12:5 ::  نويسنده : محمد مرادی       

اخر زنگ دنیا کی میخورد

خدا می داند،ولی........................
آن روز که آخرین زنگ دنیا می خورد دیگر نه
می شود تقلب کرد ونه می شود سرکسی
را کلاه گذاشت.
آن روز تازه می فهمیم دنیا با همه بزرگی اش
از جلسه امتحان هم کوچکتر بود.

آنروز تازه می فهمیم که زندگی عجب سوال
سختی بود ،سوالی که بیش از یک بار
نمی توان به آن پاسخ داد.

خدا کند آنروز که آخرین زنگ دنیا می خورد،
روی تخته سیاه قیامت اسم ما را جزء خوبها
بنویسند.

خدا کند حواسمان بوده باشد وزنگهای تفریح
آنقدر در حیاط نمانده باشیم که حیات
یادمان رفته باشد.

خدا کند که دفتر زندگیمان را جلد کرده باشیم
وبدانیم دنیا چرک نویسی بیش نیست.

 



دو شنبه 29 اسفند 1390برچسب:, :: 12:0 ::  نويسنده : محمد مرادی       

دل می گیرد و میمیرد و هیچ کس سراغی ز آن نمی گیرد.
ادعای خدا پرستیمان دنیا را
سیاه کرده ولی یاد نداریم چرا خلق شدیم.

غرورمان را بیش از ایمان باور داریم.
حتی بیش از عشق

تقدیم به او که نبود ولی حس بودنش بر من شوق زیستن داد دلم برای

کسی تنگ است که آفتاب صداقت را به میهمانی گلهای باغ می آورد و

گیسوان بلندش را به باد می داد و دست های سپیدش را به آب می

بخشید و شعر های خوشی چون پرنده ها می خواند

هوس کوچ به سرم زده.
شاید هم هجرت.

نمی دانم.
ز این بی دلی ها خسته شدم.
دستانم رابه دستان هیچ کس می سپارم و درد دل می کنم با درختان.
دیوانگی هم عالمی دارد



دو شنبه 29 اسفند 1390برچسب:, :: 11:56 ::  نويسنده : محمد مرادی       

کاش می شد خالی از تشویش بود

برگ سبزی تحفه ی درویش بود

کاش تا دل می گرفت و می شکست

عشق می آمد کنارش می نشست

کاش با هر دل , دلی پیوند داشت

هر نگاهی یک سبد لبخند داشت

کاش لبخندها پایان نداشت

سفره ها تشویش آب ونان نداشت

کاش می شد ناز را دزدید و برد

بوسه رابا غنچه هایش چید و برد

کاش دیواری میان ما نبود

بلکه می شد آن طرف تر را سرود

کاش من هم یک قناری می شدم

درتب آواز جاری می شدم

آی مردم من غریبستانی ام

امتداد لحظه ای بارانیم

شهر من آن سو تر از پروازهاست

در حریم آبی افسانه هاست

شهر من بوی تغزل می دهد

هرکه می آید به او گل می دهد

دشتهای سبز , وسعتهای ناب

نسترن , نسرین , شقایق , آفتاب

باز این اطراف حالم را گرفت

لحظه ی پرواز بالم را گرفت

می روم آن سو تو را پیدا کنم

در دل آینه جایی باز کنم .



دو شنبه 29 اسفند 1390برچسب:, :: 11:55 ::  نويسنده : محمد مرادی       

ز چشمت اگر چه دورم هنوز....پر از اوج و عشق و غرورم هنوز

 اگر غصه بارید از ماه و سال....به یاد گذشته صبورم هنوز

 شکستند اگر قاب یاد مرا.....دل شیشه دارم بلورم هنوز

 سفر چاره دردهایم نشد..... پر از فکر راه عبورم هنوز

 ستاره شدن کار سختی نیست.... گرشتم ولی غرق نورم هنوز

 پر از خاطرات قشنگ توام.....پر از یاد و شوق و مرورم هنوز

 ترا گم نکردم خودت گم شدی......من شیفته با تو جورم هنوز

 اگر جنگ با زندگی ساده نیست.....در این عرصه مردی جسورم هنوز
 
اگر کوک ماهور با ما نساخت.....پر از نغمه پک و شورم هنوز

 قبول است عمر خوشی ها کم است.....ولی با توام پس صبورم هنوز



دو شنبه 29 اسفند 1390برچسب:, :: 11:50 ::  نويسنده : محمد مرادی       

روزی زنی روستائی که هرگز حرف دلنشینی از همسرش نشنیده بود

بیمار شد شوهر او که راننده موتور سیکلت بود و از

موتورش براى‌ حمل و نقل کالا در شهر استفاده مى‌کردبراى

 اولین بار همسرش را سوار موتورسیکلت خود کرد.

زن با احتیاط سوار موتور شد و از دست پاچگی و خجالت

 نمی دانست دست هایش را کجا بگذارد که ناگهان

شوهرش گفت: مرا بغل کن. زن پرسید: چه کار کنم؟

و وقتی متوجه حرف شوهرش شد ناگهان ...صورتش

سرخ شد با خجالت کمر شوهرش را بغل کرد و کم کم اشک

 صورتش را خیس نمود. به نیمه راه رسیده بودند که زن از

شوهرش خواست به خانه برگردند، شوهرش با تعجب

پرسید: چرا؟ تقریبا به بیمارستان رسیده ایم. زن جواب

داد: دیگر لازم نیست، بهتر شدم. سرم درد نمی کند.

شوهر همسرش را به خانه رساند ولى هرگز متوجه

نخواهد شد که گفتن همان جمله ى ساده ى "مرا بغل کن"

چقدر احساس خوشبختى را در قلب همسرش باعث شده

که در همین مسیر کوتاه، سردردش را خوب کرده است.

*عشق چنان عظیم است که در تصور نمی گنجد.

 فاصله ابراز عشق دور نیست.

 فقط از قلب تا زبان است و کافی است که حرف های دلتان را بیان کنید

ای خدا کاری کن تا تموم عاشقای دنیا به عشقشون برسند



به خاطرش داد بزنی.به خاطرش دروغ بگی.............رو همه چيز خط بکشی حتی رو برگ زندگی.

وقتی کسی تو قلبته حاضری دنيا بد باشه........فقط اونی که عشقته عاشقی رو بلد باشه.

قيد تموم دنيا رو به خاطر اون ميزنی..........خيلی چيزا رو می شکنی تا دل اون رو نشکنی.

حاضری که بگزری از دوستای امروز و قديم.........اما صداشو بشنوی شب از ميون دو تا سيم.

حاضری قلب تو باشه پيش اون گرو..........فقط خدا نکرده اون يک وقت بهت نگه برو.

حاضری هر چی دوست نداشت به خاطرش رها کنی..........حسابتو حسابی از مردم شهر جدا کنی.

حاضری هر جا که بری به خاطرش گريه کنی..........بگی که مهتاجشی و به شونه هاش تکيه کنی.

وقتی کسی تو قلبته يک چيز قيمتی داری...........ديگه به چشمت نمياد اگر که ثروتی داری .

حاضری هر چی بشنوی حتی اگر سرزنشه.........به خاطر اون کسی که خيلی برات با ارزشه.

حاضری هر کی جز اونو ساده فراموش کنی..........پشت سرت هر چی ميگن چيزی نگی گوش کنی.

حاضری که بگذری از مقررات و دين و درس............وقتی کسی رو دوست داری معنی نميده ديگه ترس



یک شنبه 28 اسفند 1390برچسب:, :: 10:15 ::  نويسنده : محمد مرادی       

عشق عشق یعنی خلوت و راز و نیاز
عشق یعنی محبت و سوز و گداز
عشق یعنی سوز بی ماوای ساز
عشق یعنی نغمه ای از روی ناز
عشق یعنی کوی ایمان و امید
عشق یعنی یک بغل یاس سپید
عشق یعنی یک ترنم از یه یار
عشق یعنی سبزی باغ و بهار
عشق یعنی لحظه دیدار یار
عشق یعنی انتهای انتظار
عشق یعنی وعده بوس و کنار
عشق یعنی یک تبسم بر لب زیبای یار
عشق یعنی حس نرم اطلسی
عشق یعنی با خدا در بی کسی
عشق یعنی همکلام بی صدا
عشق یعنی بی نهایت تا خد
ا
عشق یعنی انتظار و انتظار
عشق یعنی هر چه بینی عکس یار
عشق یعنی شب نخفتن تا سحر
عشق یعنی سجده ها با چشم تر
عشق یعنی دیده بر در دوختن
عشق یعنی از فراقش سوختن
عشق یعنی سر به در اویختن
عشق یعنی اشک حسرت ریختن
عشق یعنی لحظه های ناب ناب
عشق یعنی لحظه های التهاب
عشق یعنی بنده فرمان شدن
عشق یعنی تا ابد رسوا شدن
عشق یعنی گم شدن در کوی دوست
عشق یعنی هر چه در دل آرزوست

عشق یعنی یک تیمم یک نماز
عشق یعنی عالمی راز و نیاز
عشق یعنی یک تبسم یک نگاه
عشق یعنی یک تکیه گاه و جان پناه
عشق یعنی سوختن یا ساختن
عشق یعنی زندگی را باختن
عشق یعنی همچو من شیدا شدن
عشق یعنی قطره و دریا شدن
عشق یعنی پیش محبوبت بمیر
عشق یعنی از رضایش عمر گیر
عشق یعنی زندگی را بندگی
عشق یعنی بندگ آزادگی



یک شنبه 28 اسفند 1390برچسب:, :: 9:57 ::  نويسنده : محمد مرادی       

 
 
اولین روز دبستان بازگرد
 
کودکی های شاد و خندان بازگرد
 

 
بازگرد ای خاطرات کودکی
 
بر سوار اسب های چوبکی
 

 
خاطرات کودکی زیبا ترند
 
یادگاران کهن مانا ترند
 
 

 
درسهای سال اول ساده بود
 
آب را بابا به سارا داده بود
 
 

 
 
درس پند آموز روباه و خروس
 
روبه مکار و دزد چاپلوس
 

 
کاکلی گنجشککی باهوش بود
 
فیل نادانی برایش موش بود
 

 
روز مهمانی کوکب خانم است
 
سفره پر از بوی نان گندم است
 

 
با وجود سوز و سرمای شدید
 
ریز علی پیراهن از تن می دری
د
 
 

 
 
تا درون نیمکت جا می شدیم
 
ما پر از تصمیم کبری می شدیم
 

 
پاک کن هایی ز پاکی داشتیم
 
یک تراش سرخ لاکی داشتیم
 

 
کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
 
دوشمان از حلقه هایش درد داشت
 

 
گرمی دستانمان از آه بود
 
برگ دفترهامان به رنگ کاه بود
 
 

 
 
مانده در گوشم صدایی چون تگرگ
 
خش خش جاروی بابا روی برگ
 

 
همکلاسی های من یادم کنید
 
باز هم در کوچه فریادم کنید
 

 
همکلاسی های درس و رنج و کار
 
بچه های جامه های وصله دار
 

 
کاش هرگز زنگ تفریحی نبود
 
جمع بودن بود و تفریقی نبود
 
 

 
 
کاش می شد باز کوچک می شدیم
 
لااقل یک روز کودک می شدیم
 

 
یاد آن آموزگار ساده پوش
 
یاد آن گچ ها که بودش روی دوش
 

 
ای معلم ، هم نام و هم یادت به خیر
 
یاد درس آب و بابایت به خیر
 

 
ای دبستانی ترین احساس من

باز گرد این مشق ها را خط بزن



یک شنبه 28 اسفند 1390برچسب:, :: 9:49 ::  نويسنده : محمد مرادی       

بزن باران بهاری کن فضا را

بزن باران و تر کن قصه ها را

بزن باران که از عهد اساطیر

کسی خواب زمین را کرده تعبیر

بشارت داده این آغاز راه است

نباریدن دلیل یک گناه است

بزن باران به سقف دل که خون است

کمی آنسوتر از مرز جنون است

بزن باران که گویی در کویرم

به زنجیر سکوت خود اسیرم

بزن باران سکوتم را به هم زن

و فردا را به کام ما رقم زن

بزن باران به شعرم تا نمیرد

در آغوش طبیعت جان بگیرد

بزن باران،بزن بر پیکر شب

بر ایمانی که می سوزد در این تب

به روی شانه های خسته ی درد

به فصل واژه های تلخ این مرد

بزن باران یقین دارم صبوری

و شاید قاصدی از فصل نوری

بزن باران،بزن عاشق ترم کن

مرا تا بی نهایت باورم کن



یک شنبه 28 اسفند 1390برچسب:, :: 9:44 ::  نويسنده : محمد مرادی       

 

سختی های بزرگ به آدمیان نیرویی دو چندان می بخشند.

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید 

دشواری ، به هدف ما ارزش می بخشد . دشواری بیشتر ، ارزش افزونتر !

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید  

مستمند کسی است ، که دشواری و سختی ندیده باشد .

 تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید 

گذشتن از سختی های پیش رو ، چندان سخت تر از آن چه پشت سر گذاشته ایم نخواهد بود .

 تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید 

دوستی با رنج ها و درد ها مانند دوستی با دشمن ستیزه جو ست ، باید بر ناراستی ها تاخت که این تنها راه ماندگاریست .

 تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید 

رنج در پس هر کار ناشایست آشیانه دارد .

 تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید 

جام عمر را جز با می دلدادگی به خرد و دانش پر مکن .

 تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید 

رنج آدمی را نیرومند می سازد برسان کوهستان سخت .

 تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید 

تنها آشیانه خرد ، راستی و درستی ست

 تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید 

هنرمند و نویسنده مزدور ، از هر کشنده ای زیانبارتر است.

 تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید 

 



جمعه 26 اسفند 1390برچسب:, :: 3:6 ::  نويسنده : محمد مرادی       

من از بالِ جنوب آمده ام

تو از شرم شمال،

بگذار کنار بوسه ی سردِ تو

خواب گندم و کبوتری بی سر ببینم،

 

آخر چه فرق می کند دستمال تو

به رنگ کدام باران بی زخم از باد پائیز باشد ها؟

 

 

 

تنها توآیینه را بیاور و

برابرِ چشمهای دریا بگیر ،

 

خواهی دید

پرنده ای ناصبور آه می کشد و می خواند،

من از بال جنوب آمده ام تا حوالی شرم شمال

اما به خواب چشمهای تو راهم نمی دهند ... .



جمعه 26 اسفند 1390برچسب:, :: 3:2 ::  نويسنده : محمد مرادی       

حالا که تو اوج غمم دوروبرم چه می کنی؟
چی داری میگی تو گوشم؟اینکه ترکم نمی کنی!
دلم می خواد اون واژه ها آتیش بگیره رو لبت
همونجوری بسوزونت که من می سوختم تو تبت
تو این ترانه هم می خوام اشکم و فریاد بزنم
می خوام که این ترانه رو برای عشق داد بزنم
حالا که دیدی جای من کسی نمی تونه بیاد
برگشتی هی به من میگی اون روزا رو یادت بیاد!
اون روزا رو خوب یادمه، بازی تو با کلمات
هربار که چند روز نبودی من بودم وعکس چشما
ت
اون شبها رو خوب یادمه، تا دم صبح دل لرزه ها
تا خود صبح عاشق کشی، کشتن من تو لحظه ها
اون غروب ها و انتظار واسه شنیدن صدات
لحظه ای که گفتی برو و گمشدن توی هوات
اما تو چی عزیز من؟چیزی می دونی از حالم؟
می دونی از وقتی رفتی شکسته شد پر و بالم؟
می دونی غم چه رنگیه؟ به اون سیاهی چشات
به اون بی رحمی دلت، به سردی همون نگات
حالا که دارم میمیرم دلم نمی خواد بمونی
خسته شدم از عاشقی، خدا خودت خوب میدونی
من و ببر از رو زمین می خوام عزیز تو بشم
خدا جونم یه کاری کن که دیگه از خواب پا نشم



جمعه 26 اسفند 1390برچسب:, :: 3:1 ::  نويسنده : محمد مرادی       

چه زيبا! گفتم دوستت دارم !

چه صادقانه پذيرفتي!

چه فريبنده !

 آغوشم برايت باز شد !

چه ابلهانه!

 با تو خوش بودم !

چه كودكانه !

همه چيزم شدي !

چه زود !

 به خاطره يك كلمه مرا ترك كردي !

چه ناجوانمردانه !

 نيازمندت شدم !

چه حقيرانه!

 واژه غريبه خداحافظي به من آمد!

 چه بيرحمانه!

من سوختم

 



جمعه 26 اسفند 1390برچسب:, :: 2:55 ::  نويسنده : محمد مرادی       
گفتی که مرا دوست نداری گله ای نیست


بین من و عشق تو ولی فاصله ای نیست


گفتم که کمی صبر کن و گوش به من کن

 


گفتی که نه باید بروم حوصله ای نیست

 


پرواز عجب عادت خوبیست ولی حیف

 


تو رفتی و دیگر اثر از چلچله ای نیست

 


گفتی که کمی فکر خودم باشم و آن وقت

 


جز عشق تو در خاطر من مشغلهای نیست

 


رفتی تو خدا پشت و پناهت به سلامت

 


بگذار بسوزند دل من مساله ای نیست



جمعه 26 اسفند 1390برچسب:, :: 2:51 ::  نويسنده : محمد مرادی       

همیشه از تو نوشتن برای من سخت است

که حس و حال صمیمانه داشتن سخت است

چگونه از تو بگویم برای این همه کور؟!

چقدر این همه دیدن برای من سخت است

خرابه ی دل من را کسی نخواهد ساخت

که بر خرابه ی دل خانه ساختن سخت است

به هیچ قانعم از مهر دوستان هرچند

به هیچ این همه سرمایه باختن سخت است

نقابدار خودی را چگونه بشناسم

در این زمانه که خود را شناختن سخت است

قبول کن دل بیچاره ام ، که می گوید

که پشت پا به زمین و زمان زدن سخت است

برای پیچک احساس بی خزان سهیل

همیشه گشتن و هرگز نیافتن سخت است

عزیز من« همه جا آسمان همین رنگ است»

بیا اگر چه برای تو آمدن سخت است



جمعه 26 اسفند 1390برچسب:, :: 2:49 ::  نويسنده : محمد مرادی       

كوك كن ساعتِ خویش !   

             اعتباری به خروسِ سحری ، نیست دگر

                          دیر خوابیده و برخاسـتنـش دشـوار است

 كوك كن ساعتِ خویش !

             كه مـؤذّن ، شبِ پیـش

                          دسته گل داده به آب

                                 . . . و در آغوش سحر رفته به خواب

 كوك كن ساعتِ خویش !

             شاطری نیست در این شهرِ بزرگ

                                       كه سحر برخیزد

                                    شاطران با مددِ آهن و جوشِ شیرین

                                                        دیر برمی خیزند

 كوك كن ساعتِ خویش !

                      كه سحر گاه كسی

                         بقچه در زیر بغل ، راهیِ حمّامی نیست

                             كه تو از لِخ لِخِ دمپایی و تك سرفه ی او برخیزی

 كوك كن ساعتِ خویش !

             رفتگر مُرده و این كوچه دگر

                          خالی از خِش خِشِ جارویِ شبِ رفتگر است

 كوك كن ساعتِ خویش !

             ماكیان ها همه مستِ خوابند

                          شهر هم . . .

                                 خوابِ اینترنتیِ عصرِ اتم می بیند

 كوك كن ساعتِ خویش !

             كه در این شهر ، دگر مستی نیست

                  كه تو وقتِ سحر ، آنگاه كه از میكده برمی گردد

                            از صدای سخن و زمزمه ی زیرِ لبش برخیزی

 كوك كن ساعتِ خویش !

             اعتباری به خروسِ سحری نیست دگر ،

                              و در این شهر سحرخیزی نیست



جمعه 26 اسفند 1390برچسب:, :: 2:46 ::  نويسنده : محمد مرادی       

با بودن تو حال من اصلا خراب نیست
می خواهمت و بهتر از این انتخاب نیست

احساس می کنم که خدا قول داده است
دیگر در این جهان خبری از عذاب نیست

دیگر میان خاطره هامان ، از این به بعد
چیزی به اسم دلهره و اضطراب نیست

باور کن این خدا که خودش عاشقت کند
حتماً زیاد خشک و مقدس مآب نیست

پاشو بیا کمی بغلم کن ، ببوس، تا
باور کنم حضور تو ایندفعه خواب نیست

من را ببوس تا همه ی شهر پر شود
این اتفاق هر چه که باشد سراب نیست

دنیا سر جدایی ما شرط بسته است
اما دعای شوم کسی مستجاب نیست...



جمعه 26 اسفند 1390برچسب:, :: 2:44 ::  نويسنده : محمد مرادی       

با بودن تو حال من اصلا خراب نیست
می خواهمت و بهتر از این انتخاب نیست


احساس می کنم که خدا قول داده است
دیگر در این جهان خبری از عذاب نیست


دیگر میان خاطره هامان ، از این به بعد
چیزی به اسم دلهره و اضطراب نیست


باور کن این خدا که خودش عاشقت کند
حتماً زیاد خشک و مقدس مآب نیست


پاشو بیا کمی بغلم کن ، ببوس، تا
باور کنم حضور تو ایندفعه خواب نیست


من را ببوس تا همه ی شهر پر شود
این اتفاق هر چه که باشد سراب نیست


دنیا سر جدایی ما شرط بسته است
اما دعای شوم کسی مستجاب نیس
ت...



جمعه 26 اسفند 1390برچسب:, :: 2:42 ::  نويسنده : محمد مرادی       

قصه از حنجره ایست که گره خورده به بغض

صحبت از خاطره ایست که نشسته لب حوض

یک طرف خاطره ها!

یک طرف پنجره ها!

در همه آوازها! حرف آخر زیباست!

آخرین حرف تو چیست که به آن تکیه کنم؟

حرف من دیدن پرواز تو در فرداهاست

 



جمعه 26 اسفند 1390برچسب:, :: 2:40 ::  نويسنده : محمد مرادی       

قصه از حنجره ایست که گره خورده به بغض

صحبت از خاطره ایست که نشسته لب حوض

یک طرف خاطره ها!

یک طرف پنجره ها!

در همه آوازها! حرف آخر زیباست!

آخرین حرف تو چیست که به آن تکیه کنم؟

حرف من دیدن پرواز تو در فرداهاست



جمعه 26 اسفند 1390برچسب:, :: 2:38 ::  نويسنده : محمد مرادی       

برخیز که غیر از تو مرا دادرسی نیست

گویی همه خوابند ، کسی را به کسی نیست

 آزادی و پرواز از آن خاک به این خاک

جز رنج سفر از قفسی تا قفسی نیست

 این قافله از قافله سالار خراب است

اینجا خبر از پیش رو و باز پسی نیست

 تا آئینه رفتم که بگیرم خبر از خویش

دیدم که در آن آئینه هم جز تو کسی نیست

 من در پی خویشم ، به تو بر می خورم اما

آن سان شده ام گم که به من دسترسی نیست

 آن کهنه درختم که تنم زخمی برف است

حیثیت این باغ منم ، خار و خسی نیست

 امروز که محتاج توام ، جای تو خالیست

فردا که می آیی به سراغم نفسی نیست

 در عشق خوشا مرگ که این بودن ناب است

وقتی همه ی بودن ما جز هوسی نیست



جمعه 26 اسفند 1390برچسب:, :: 2:35 ::  نويسنده : محمد مرادی       

امشب سرآن دارم . تا با تو سخن گویم راه تو بپویم من . اسرار تو راجویم

امشب به درت خواهم . تاصبح همی کوبم تا خود به درآئی زان . عطرت به صفا بویم

امشب زغمم تاصبح . حرف دل خود گویم پیمانه به پیش آری . تا باز کنی رویم

امشب زمیت نوشم . تا مست کند آن می، من را که گنه کردم . بسیار مدد جویم

امشب به سرم می زن . بی خود ز خودم گردان زیرا که ز رویت من . بسیار شرم رویم

امشب به درت کوبم . تا بازکنی در را می کوبم و می خواهم . دست از گنهم شویم

امشب در لطفت را . بگشا زبرم جانا مردانه تو را گویم . راهت به لقا پویم

امشب زمیت ساقی . مستم توچنان گردان تا بازشوم عبدت . کفران نشودخویم

امشب که نهم برسر. قرآن تو را تا صبح، خواهم که به درگاهت . آشفته کنم مویم

امشب ز تو می خواهم . تاعفوکنی من را زین رو به درت تا صبح . خاک ازتوبه می سویم

امشب بپوشم جوشن . با خواندن نامت من یارب زبلاهایت . ایمن بنما کویم!



جمعه 26 اسفند 1390برچسب:, :: 2:33 ::  نويسنده : محمد مرادی       

چه قدر فاصله اینجاست بین آدمها

چه قدر عاطفه تنهاست بین آدمها

کسی به حال شقایق دلش نمی سوزد

و او هنوز شکوفاست بین آدمها

کسی به نیت دل ها دعا نمی خواند

غروب زمزمه پیداست بین آدمها

چه می شود همه از جنس آسمان باشیم

طلوع عشق چه زیباست بین آدمها

تمام پنجره ها بی قرار بارانند

چه قدر خشکی و صحراست بین آدمها

به خاطر تو سرودم چرا که تنها تو

دلت به وسعت دریاست بین آدمها



جمعه 26 اسفند 1390برچسب:, :: 2:31 ::  نويسنده : محمد مرادی       

گاهی نفس به تیزی شمشیر می شود

از هرچه زندگیست دلت سیر می شود


گویی به خواب بود جوانیمان گذشت

گاهی چه زود فرصتمان دیر می شود

کاری ندارم آنکه کجایی چه می کنی

بی عشق سر مکن که دلت پیر می ش
ود



جمعه 26 اسفند 1390برچسب:, :: 2:30 ::  نويسنده : محمد مرادی       

سالها رفت و هنوز

یک نفر نیست بپرسد از من

 که تو از پنجره ی عشق چه ها می خواهی؟

صبح تا نیمه ی شب منتظری

همه جا می نگری

گاه با ماه سخن می گویی

گاه با رهگذران،خبر گمشده ای می جویی

راستی گمشده ات کیست؟

کجاست؟

صدفی در دریا است؟

نوری از روزنه فرداهاست

یا خدایی است که از روز ازل ناپیداست...؟



جمعه 26 اسفند 1390برچسب:, :: 2:26 ::  نويسنده : محمد مرادی       

بگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

آهنگ اشتیاق دلی درد مند را

شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق

آزار این رمیده ی سر در کمند را

بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت

اندوه چیست، عشق کدامست، غم کجاست

بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان

عمریست در هوای تو از آشیان جداست

دلتنگم، آنچنان که اگر بینمت به کام

خواهم که جاودانه بنالم به دامنت

شاید که جاودانه بمانی کنار من

ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت

تو آسمان آبی آرامو روشنی

من چون کبوتری که پرم در هوای تو

یک شب ستاره های تو را دانه چین کنم

با اشک شرم خویش بریزم به پای تو

بگذار تا ببوسمت ای نوشخند  صبح

بگذار تا بنوشمت ای چشمه ی شراب

بیمار خنده های توام ، بیشتر بخند

خورشید آرزوی منی ، گرم تر بتاب

 



جمعه 26 اسفند 1390برچسب:, :: 2:21 ::  نويسنده : محمد مرادی       

از عشق مکن شکوه که جای گله ای نیست

 

 

 

 

 

 

 

بگذار بسوزد دل من مسئله ای نیست


من سوخته ام در تب ، آنقدر که امروز

 

 

 

 

 

 

 

بین من و خورشید دگر فاصله ای نیست


 

 

 

 

 

 

 

غمدیده ترین عابر این خاک منم من

 

 

 

 

 

 

 

جز بارش خون چشم مرا مشغله ای نیست


 

 

 

 

 

 

 

در خانه ام آواز سکوت است ، خدایا

 

 

 

 

 

 

 

مانند کویری که در آن قافله ای نیست


 

 

 

 

 

 

 

می خواستم از درد بگوییم ولی افسوس

 

 

 

 

 

 

 

در دسترس هیچکسی حوصله ای نیست


 

 

 

 

 

 

 

شرمنده ام از روی شما بد غزلی شد

 

 

 

 

 

 

 

هرچند از این ذهن پریشان گله ای نیست

 



جمعه 26 اسفند 1390برچسب:, :: 2:11 ::  نويسنده : محمد مرادی       

 

خالی تر از سکوتم ، از نا سروده سرشار

 

حالا چه مانده از من ؟... یک مشت شعر بیمار

 

انبوهی از ترانه ، با یاد صبح روشن

 

اما... امید باطل... شب دائمی ست انگار

 

با تار و پود این شب باید غزل ببافم

 

وقتی که شکل خورشید ، نقشی ست روی دیوار

 

دیگر مجال گریه از درد عاشقی نیست

 

بار ترانه ها را از دوش عشق بردار

 

بوی لجن گرفته انبوه خاطراتم

 

دیروز: رنگ وحشت ، فردا: دوباره تکرار

 

وقتی به جرم پرواز باید قفس نشین شد

 

پرواز را پرنده ! دیگر به ذهن مسپار

 

شاید از ابتدا هم تقدیر من سفر بود

 

کوچی بدون مقصد از سرزمین پندار

 

از پوچ پوچ رویا ، تا پیچ پیچ کابوس

 

از شوق زنده بودن... تا خنده ای سرِ دار

 



سه شنبه 23 اسفند 1390برچسب:, :: 3:52 ::  نويسنده : محمد مرادی       

او میان دل هاست    من نفهمیدم آن روز شکوه سخنش را بعد آن گشتن بیهوده به چاه یوسف و آتش نمروزیر سقف آسمان ابری    باز در سایه ی بیدمجنون    جنب گلهای وفا مشرف ایوان کبود    روی یک تکه حصیر؛تکیه بر قیامت    رنجور درخت مادرم می گوید    تا خدا راهی نیست     باد یک بار دگر میاید    چنگ بر خرمن گیسوی درخت اندازد    من آشفته به بازی بازهم میپرسم    گل منظورت چیست؟    مادرم میگوید    تا خدا راهی نیست...    او همینجا اینجاست    فاصله  قدر پر کاهی نیست د کنون می فهمم    باز در نم نم باران خدا    با صدای چک و چک ناودان هوهوی بادهای شرقی خیره بر قلب کبود آسمان میگویم    تا خدا راهی نیست...    او همینجا اینجاست    فاصله قدر پر کاهی نیست     او میان دلهاست...